حـالـم از چـادری هـا بـه هـم مـی خـورد!


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خدای خوبم من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی ات نداری ! من خدایی چون تو دارم و تو چون خودت نداری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



حـالـم از چـادری هـا بـه هـم مـی خـورد!
نویسنده : حامد یعقوبی
تاریخ : یک شنبه 17 شهريور 1392

حالم_از_چادری_ها_بهم_میخوره.jpg

 

حـالـم از چـادری هـا بـه هـم مـی خـورد! 

این متن خاطره یک روحانی جوان است. که پیشنهاد می‌دهیم تا انتها آن‌را بخوانید. 

بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آن‌ها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند.

ذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم. نمی‌دانستم با این همه بی‌حجاب و... چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آن‌ها که خیلی شیطنت داشتند ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شدم.


یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود.


داستان از اینجا شروع شد روز اول تصمیم گرفتم برای چادر سخت گیری شدید نکنم لذا چند نفر از دختران دانشجو که سوئیت آن‌ها معروف به سوئیت اراذل و اوباش بود (اسمی که بچه‌ها بخاطر شیطنت بیش از اندازه برایشان انتخاب کرده بودند و خودشان هم خوششان می‌آمد) و به قول همه همسفران دردسر سازهای سفر بودند تصمیم گرفتند به صورت دسته جمعی برای خرید به بازار بروند اما چون تا به حال به مشهدمقدس نیامده بودند و به قول یکی از آن‌ها فقط به خاطر تفریح سفر مشهد آمده بودند؛ لذا از من خواستند که به عنوان راهنما با آن‌ها بروم من هم با تردید قبول کردم وقتی که به راهروخروجی هتل آمدند متوجه وضعیت و پوشش بسیار نامناسب آن‌ها شدم لذا سرم را پایین انداختم و کمی خودم را ناراحت و خجالت زده نشان دادم.


سرگروه بچه هاکه متوجه قضیه شده بود با تعجب گفت: حاج اقا مگر چادر برای بازار رفتن هم الزامی است؟


گفتم: از نظر من نه! ولی به نظر شما اگر مردم یک روحانی را با چند نفر دختر بدون چادر ببینند چه فکری می‌کنند؟


یکی از بچه‌ها بلند گفت: حق با حاج آقا است خیلی وضعیت ما نا‌مناسب است هرکس ما را با این پوشش با حاج آقا بیند یا گریه می‌کند یا می‌خندد و یا از تعجب اشتباهی با تیر چراغ برق تصادف می‌کند.


بقیه غیر از دو نفر حرف او را تایید کردند ولی یکی از مخالفان گفت: حاج آقا من و مادرم و تمام خانواده ما در عمرمان یکبار هم چادر نپوشیده‌ایم لذا نه تنها بلد نیستم! بلکه از چادر متنفرم! من دوست ندارم با چادر خودم را زندان کنم! حیف من نیست که زیر چادر باشم اصلا وقتی چادری‌ها را می‌بینم حالم به هم می‌خورد و دلم می‌خواهد دختران چادری را خفه کنم.


گفتم: به فرض که حق با شما است ولی خود شما هم اگر یک روحانی را با دختران مانتویی ببینی در بازار تعجب نمی‌کنی؟ اصلا برای تو قابل تصور است یک روحانی مسوول دختران بی‌چادری باشد؟ گفت: قبول دارم ولی سخت است چادر پوشیدن!


گفتم: حالا شما یکبار امتحان کنید یکبار که ضرر ندارد تا بعد از آنکه می‌خواهید وارد حرم امام رضا بشوید و چادر الزامی است حداقل یاد گرفته باشید که چگونه چادر سر کنید.


بالاخره با بی‌میلی تمام چادر بر سر کرد و گروه 7 نفره اراذل اوباش که 4 نفر آن‌ها شاید اولین بارشان بود چادر بر سر می‌کردند مثل بچه‌های خوب و مثبت همراه من به راه افتادند.


اگر کسی اولین بار آن‌ها را می‌دید می‌گفت گروه امر به معروف خواهران هستند!


اما اصل قضیه از وقتی شروع شد که یک دزد کیف قاپ به کیف‌‌‌ همان دختر مخالف چادرکه می‌خواست دختران چادری را با دست خود خفه کند! حمله کرد.


ولی وقتی آن آقا دزده می‌خواست کیف دستی آن خانم را که پر پول بود بدزدد به علت اینکه آن دخترخانم چادر بر سر داشت موفق به گرفتن کیف او که قسمتی از آن زیر چادر بود نشد و قضیه به خوبی تمام شد.


همین که این اتفاق به ظاهر ساده افتاد‌‌‌ همان خانم پیش من آمد و گفت: حاج اقا چادر هم عجب چیز خوبی است و من نمی‌دانستم.

فکر نمی‌کردم چادر اینقدر به‌دردم بخورد. حاج‌ آقا بخدا هیچ وقت در عمرم به اندازه‌ای امروز که با چادر به بازار آمدم احساس امنیت نکرده بودم.


وقتی این حرف‌ها را به من می‌گفت من در رویای خودم غرق شده بودم و پیش خودم می‌گفتم: خدایا‌ای کاش همه بچه مذهبی‌ها که خاک پای همه آن‌ها طوطیای چشم من است می‌دانستند که لذت و اثر امر به معروف و نهی از منکر بدون چوب و چماق چقدر زیاد است و برعکس اثر معکوس تذکر دادن با تندی و خشونت و چوب و چماق چقدر زیاد است.


و تعجب و لذت زیارت امام رضا برای من آن زمان زیاد شد که دیدم تا آخر سفر آن خانمی که حاضر نبود به هیچ وجه چادر بپوشد هیچ چیزی حتی خنده دیگران و خانواده مخالف چادر نتوانستند چادر را از سر این دختر خانم که از مدیران محترم ارذل و اوباش دانشگاه بود بردارد!



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
گمنام در تاریخ : 1392/6/31/akharinyar - - گفته است :
خدا قوت

/weblog/file/img/m.jpg
گمنام در تاریخ : 1392/6/31/akharinyar - - گفته است :
خدا قوت

/weblog/file/img/m.jpg
احمدرضا در تاریخ : 1392/6/20/3 - - گفته است :
حاج آقا آدرس وبلاگم www.lovea15.loxblog.com

وعنوان وبلاگ ^&&&&&زیـــر آسمون شــــــــــهــــر&&&&&^ راستی حاجی من عاشق آقام و مولام مهدی فاطمه بودم وبلاگ شما من رو عاشق تر کرد خدا کنه روزی برسه که به آقام و سرورم مهدی فاطمه برسم راستی لطفا اگه وقت داشتین به وبلاگ منم سربزنید با اجازه چند مطلب وبلاگ شما رو کپی کردم
پاسخ: سلام کپی کردن از وبلاگ من کاملا آزاده و باعث افتخارم است که این مطالب از وبلاگ من انتشار پیدا کند. انشا الله مورد قبول حضرت بقیه الله قرار بگیرد. با افتخار لینک شدید.... در ضمن ممنون که به وبلاگ من سر زدید. موفق باشید

/weblog/file/img/m.jpg
روابط عمومی زینبیون (س)مشهدمقدس در تاریخ : 1392/6/19/akharinyar - - گفته است :
بااهدای سلام

احتراما ضمن تشکراز وب سایت زیبای جنابعالی حسب بازدید بعمل آمده هئیت زینبیون (س) وب سایت شمارابه عنوان لینک افتخاری انتخاب نموده لذاخواهشمنداست ضمن بازدید از موضوع وترویج وب سایتی شیعی ارائه طریق فرمائید.باتشکر

http://www.zeynabiuon.loxblog.com

ضمناشمامی توانیدجهت استفاده از اشعارشاعرومداح اهل بیت برادرحاج مهدی جهان(میهن) به لینک موضوعات مراجعه واز اشعاری جدید باسبک جدید استفاده فرمائید.

شعرذیل سروده ایشان تحفه ای ناقابل به حضورارسال تاملاحظه فرمایئد.

روی یار

سخت است بی روی تو ای یاربمانم

توباشی ومن عمری گرفتاربمانم

ای یوسف زهرا(س)عمرم به پایان رسید

چگونه ای منتظر در انتظاربمانم

جز تو امید ندارم به هیچ کس

طبیب تو باشی و من بیمار بمانم

تو گلی و جد و تبار تو بهتر از گل

چگونه دربین اینهمه گل خاربمانم

رسیده روزجمعه و لحظه وصل،مگذار

در حسرت وعده دیدار بمانم

ای منتقم خون حسین(ع)بن علی(ع) بگذار

من نوکر عباس (ع) علمدار بمانم

دستش جدا شد و مشکش پاره پاره

چگونه درغمش ساکت وبیقراربمانم



سروده شاعرومداح اهل برادرحاج مهدی جهان میهن


پاسخ: سلام خیلی ممنون بهتون سر زدم . مطالب جالبی داشتید انشا الله مورد قبول حضرت بقیه الله قرار بگیرد. با افتخار لینک شدید.... در ضمن ممنون که به وبلاگ من سر زدید. موفق باشید

/weblog/file/img/m.jpg
احمدرضا در تاریخ : 1392/6/18/akharinyar - - گفته است :
حاج آقا مطلب بسیا خوبی بود من به این داستان ها اعتقاد دارم چون چند باری برام اتفاق افتاده است لطفا وبلاگ من را با عنوان زیر آسمون شهر لینک کنید
پاسخ: سلام دوست عزیز خیلی ممنون . انشا الله مورد قبول مولا بقیه الله قرار بگیرد. کاشکی آدرس وبلاگتون را هم میزدید تا من بتونم لینکتون کنم. اگر دوباره به وبلاگ من سر زدید از تبادل لینک هوشمند استفاده کنید و یا آدرس وبلاگتون را بگذارید تا لینک کنم

/weblog/file/img/m.jpg
آریانا در تاریخ : 1392/6/18/1 - - گفته است :
سلام...وبت عالی و آموزنده ست.
به منم سر بزن.
منتظر حضورت تو وبم هستم.
موفق باشی

/weblog/file/img/m.jpg
پرنيان2 در تاریخ : 1392/6/18/akharinyar - - گفته است :
چي بگم والا؟حاله منومنقلب كرد
پاسخ: خدا را شکر

/weblog/file/img/m.jpg
هانیه در تاریخ : 1392/6/17/7 - - گفته است :
واقعا ای کاش همه بچه مومنا با لطافت و منطق امر به معروف و نهی از منکر کنن...دیگه دوره خشونت گذشته به خدااا


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آخرین منجی...آخرین یار♥ و آدرس akharinyar.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 339
:: کل نظرات : 248

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 728
:: باردید دیروز : 528
:: بازدید هفته : 1901
:: بازدید ماه : 3284
:: بازدید سال : 8453
:: بازدید کلی : 314032

RSS

Powered By
loxblog.Com