خدای خوبم من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی ات نداری !
من خدایی چون تو دارم و تو چون خودت نداری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
|
|
|
نویسنده : حامد یعقوبی
تاریخ : یک شنبه 27 مرداد 1392
|

يکي از فقراي با ذوق شهر هرات که در سوز و سرماي زمستان از برهنگي خود در رنج و عذاب بود وقتي چشمش به غلامان عميد( يکي از بزرگان دولت سلجوقي) افتاد و ديد که آنان ( با وجود غلام بودن) جامه هاي فاخر و حريرين به بر کرده و کمربندِ زرين به ميان بسته اند، منفعل شد و رو به آسمان نمود و با حسرت تمام گفت : خداوندا ، بنده نوازي را از جناب عميد ياد بگير!
روزها وضع بدين منوال سپري شد که ناگهان شاه، عميد را به جرمي متهم کرد و به زندانش افکند و غلامان او را نيز به باد کتک گرفت و از آنان خواست که هر چه سريعتر گنجخانه عميد را لو دهند و غلامان در کمال جوانمردي طي يک ماه، شکنجه هاي هولناک شاه را تحمل کردند ولي لب به سخن نگشودند و رازِ ولي نعمتِ خود را فاش نساختند. تا اينکه شبي آن فقير به خواب ديد که هاتفي به او مي گويد: اي گستاخ تو نيز بندگي را از غلامان عميد ياد بگير!
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
|
آمار مطالب
:: کل مطالب : 339
:: کل نظرات : 248
آمار کاربران
:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0
کاربران آنلاین
آمار بازدید
:: بازدید امروز : 62
:: باردید دیروز : 6
:: بازدید هفته : 100
:: بازدید ماه : 792
:: بازدید سال : 8619
:: بازدید کلی : 346968
|